دفتري بود كه گاهي من و تو


مي نوشتيم در آن


از غم و شادي و روياهامان


از گلايه هايي كه ز دنيا داشتيم


من نوشتم از تو:


كه اگر با تو قرارم باشد


تا ابد خواب به چشم من بي خواب نخواهد آمد


كه اگر دل به دلم بسپاري


و اگر همسفر من گردي


من تو را خواهم برد تا فراسوي خيال


تا بدانجا كه تو باشي و من و عشق و خدا!!!


تو نوشتي از من:


من كه تنها بودم با تو شاعر گشتم


با تو گريه كردم


با تو خنديدم و رفتم تا عشق


نازنيم اي يار


من نوشتم هر بار


با تو خوشبخترين انسانم…


ولي افسوس


مدتي هست كه ديگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!

 

1nxauoxsyyh83y6qy40s.jpg

 


 

امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد

یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را


تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!

همیشه دلتنگ توام ...

در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،

در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،

همیشه دلتنگ توام ...




رویای یخی...



پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را


 و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم


 بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم


 همه روزه، میشنیدم صدای عشق را


 حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی


 همه شب;


 پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود


 رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود


 که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر


 و در مجادله ناکوک دل و عشق،


 کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"


 تو میدانستی;


 رویای شیرینم، یخیست


 "هایش" کردی


 چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...